تنهایی ساکت و صبور است اما مهلک.
تنهایی تنها بودن نیست،
احساس تنهایی کردن است.
فکر میکنم گسترده ترین نوع تنهایی،
دور ماندن از کسی باشد که دوستش داری!
غمانگیز است. اما برای گریختن از این حالت چه میتوان کرد؟
سعی میکنی خاطراتش را به یاد نیاوری…
میکوشی لبخند ملیحش را، صدای گرمش را،
تلألو چشمهایش که هر عاقلی را لایعقل میکند و بوی عطرش را فراموش کنی…
فکر میکنی میتوانی؟ میشود؟
به شیوههای دیگر رو میاوری…
اطرافت را پر میکنی از آدمهای جورواجور تا شاید جای خالی اش پر شود.
حواست را به بالا و پایین روزگار پرت میکنی.
سفر میروی، بر طبل بی عاری میزنی که شاید بشود،
اما نمیشود که نمیشود که نمیشود.
میدانی. “دل” یک دنده است و سمج.
دل بازی نمیخورد، مچل هم نمیشود.
به جز وصل هیچ چیز دردش را درمان نمیکند…
حالا هی برو بگرد و بچرخ و بخور و دور شو… دود همکه بشوی بی فایده است. حرف دل یکی است، وصل.
ح.س.
۱۶ خرداد ۱۴۰۰
ثبت ديدگاه