داستانک | غرق شدهها
صدای خستهء ماهیگیر سالخورده روی آرام دریا افتاد که: قطرههای تنها یکدیگر را در آغوش میکشند و دریا میشوند، اما انسان دلتنگیاش دریا میشود. دریا دلتنگی قطرهها را به سخره کوبید. و برگشت و در عمق چشمهای ماهیگیر غرق شد. همانجا بو بردم که دریا ریگ کوچکیست در ژرفای یک دلتنگی کهنه، شاید خودش مغروق است [...]