زخم خورده |داستانک| حسین سیدزاده
آدمها شبیه هم هستند. بجز آنها که چشمهایشان با بقیه تفاوت دارد. بعضی چشمها سرد و بی روح هستند درست مثل چشمهای مجسمه گچی روی
آدمها شبیه هم هستند. بجز آنها که چشمهایشان با بقیه تفاوت دارد. بعضی چشمها سرد و بی روح هستند درست مثل چشمهای مجسمه گچی روی
صدای خستهء ماهیگیر سالخورده روی آرام دریا افتاد که: قطرههای تنها یکدیگر را در آغوش میکشند و دریا میشوند، اما انسان دلتنگیاش دریا میشود. دریا
این داستانها را در فروردین سال ۱۴۰۰ خواندم: 📚شازده کوچولو 🖊آنتوان دوسنت اگزوپری 📚عقاید یک دلقک 🖊هانریش بل 📚قلعه حیوانات 🖊جرج ارول 📚اثر مرکب 🖊دارن
لطفا به من لطف نکن! ما اولین و آخرین خانوادهای در شهرمان بودیم که در کوچهها گُل میکاشتیم. آن موقع من ۱۶-۱۷ ساله بودم.
با الهام از شعر در آستانه. شاملو جهان میتواند به تعداد آدمها و بلکه تمام جانداران، مکانهای مختلف برای متولد شدن داشته باشد.
مغازه عروسک فروشی وسط یک شهر بازی بزرگ، زیر آبشار بلند، کنار دکه بستنی فروشی ، یک مغازه عروسک فروشی بزرگ هست با سقف بلند
پس شادی کجاس؟ بعد از رعدی که سکوت خانه را شکست، صدایی جز چیدن ظروف شام روی میز غذا به گوش نمیرسید. پروانه، یک
امروز دنیا ناگهان کوچک شد. خوشحال بودم که هیولاها خانه را ترک کردند. میتونستم با خیال راحت هرجای خانه که دلم بخواد چرخی بزنم و
استوار در زندان نامروتها میخواستند همه ما ۳ نفر را اعدام کنند. اینکه فقط یک خواب بود، اگرحتی بیدارهم بودم باز هم ترس برای شیردلی
به خاطر تو میخواستند ما را اعدام کنند. خواب دیدم. در خوابم سه نفر بودیم. هر سه ترسیده بودیم. یکی مان سیگار خواست.