بداهه گویی های من و یک مرد شهرت گریز.
من مرد خوبی بودم، شاید مدتها پیش. قبل از اینکه جای خنجر جفاکار روزگار را روی قلبم ببینم و درد برندگیاش را میان دو کتفم حس کنم. آنروزهایی که هنوز میتوانستم آدمها را باور کنم . جاشوی برنگشته از دریا قهرمان داستانی که نوشته نشد. شاید منفعت دیگران در استتارم بود . حقیقت را [...]