نمیتوانم بنویسم

نمی‌توانم بنویسم.

نمی‌توانم بنویسم.

من نمی‌توانم بنویسم.

گاهی اینچنین میشوم. امروز هم دچار ناتوانی در نوشتن شده‌ام. ناتوانی در نوشتن می‌دانی چیست؟ اگر اهل نوشتن باشی می‌دانی که  نوشتن کار سختی‌ست. اما ننوشتن.  ننوشتن برای کسی که عادت به نوشتن دارد، ملال آور و کشنده است. طاقت فرساست.

من حتی میتوانم ننوشتن را برای کسی که عادت به نوشتن دارد یک نوع شکنجه و عذاب دردناک روحی تلقی کنم. نوعی شکنجه  که حتی جسم، فکر و ذهن او را تحت تأثیر قرار میدهد. نوشتن کار سختی ست اما ننوشتن به مراتب از آن سخت تر است. سختی نوشتن، شیرین و از روی لذت است اما درد ننوشتن تلخ و از سر عجز است. حال رسیدن به این عجز می‌تواند تعمدی از روی کاهلی، به دلیل اهمال کاری یا اشتباهات دیگر باشد و یا می‌تواند اجباری و خارج از کنترل نویسنده باشد.

 

اغلب چه زمانهایی نمی‌توانم راحت بنویسم

من اغلب در دو حالت دچار ناتوانی در نوشتن میشوم. اول، زمانی که هیچ موضوعی نظرم را به خودش جلب نمی‌کند و چیزی که خاص باشد یا ارزش داشته باشد نمیابم؛  و دوم زمانی که موضوعات مختلف مثل دسته‌ی زنبورهای عسل ویز ویز کنان از همه طرف به کندوی ذهنم هجوم می‌آورند و هر کدام می‌خواهند دیگران را کنار بزنند و اول حرف خودشان را به کرسی بنشانند. آنوقت است که از حالت طبیعی خارج شده و همراه دسته زنبورها تا نزدیکی‌های دیوانگی، افسردگی یا شاید هم سرخوشی می‌روم.

آنوقت فقط من هستم و یک زمان محدود که تقریبا چیزی از آن نمانده و قلمی که جوهرش کمرنگ شده با انبوه زنبورهای پر سر و صدا که هر کدام ویزویز مخصوص خودشان را دارند.

خدایا کندوی ذهنم را آرام کن من توانایی ساکت کردنش را ندارم.

 

شاید مطلب زیر برای شما مفید باشد:

خودت را با آدمهایی که خوشحالت میکنند احاطه کن

 

 

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط