داستان از جایی شروع میشود که یک نظم دائمی از بین برود.
داستان همیشه به یک حادثه مهم و محوری برای شکل گرفتن نیاز دارد. حادثه ای که جهان داستان را بر هم بزند. وقتی همه چیز خوب است، همه چیز سر جای خودش قرار دارد و همان شرایط عادی همیشگی حاکم است، باید یک چیزی، حادثهای، اتفاقی، عشقی، حسی یا هر چیز دیگری… تعادل و آرامش را به هم بریزد تا داستان شکل بگیرد. این تازه شروع کار است و بعد وضع بدتر و بدتر میشود.
این عدم تعادل باعث بروز رفتارهای جدید، کنشها و واکنشهای جدید شده و در پی آن گرههای بیشتری به داستان اضافه میشود.
.
مثال: شما طبق روال همیشه برای خرید وارد مغازهای میشوید. اما اینبار علی رقم باز بودن مغازه فروشنده ای در آن نیست. اینجا یک چیزی با همیشه متفاوت است که این تفاوت را در داستان خلاف آمد عادت هم میگویند. (عدم تعادل)
مدتی بعد به دنبال پیدا کردن فروشنده بین همسایه ها مشاجره و بگو مگو صورت میگیرد.
(کمی وضع بدتر شد.)
.
بین دعوا یکی از آنها شما را مقصر جلوه میدهد.
(بازهم بدتر شد و یک گره دیگر به داستان اضافه شد) . به خاطر داشته باشید در پایان داستان دلیل همهی کنشها باید مشخص شود و در نهایت همه چیز به حالت تعادل اولیه بازگردد
پاسخگوی سوالات شما هستم.
آخرین نظرات: